جدول جو
جدول جو

معنی طاهر کاشی - جستجوی لغت در جدول جو

طاهر کاشی
(هَِ رِ)
معروف به محمدطاهر نقاش متخلص به کاشی. صاحب تذکرۀ نصرآبادی آرد: خامۀ فکرش چهرۀ عروسان معنی گشاید و دیبای زربفت سخن را بی تأمل نقش بندی نماید. طبعش نهایت لطف و دقت را دارد به امر نقش بندی در کاشان مشغول است، اگرچه فقیر بصحبت او نرسیدم اما گاهی مکالمۀ روحانی واقع میشود. این اشعار از اوست:
خلق نکوبخود در جنت گشادن است
تعظیم خلق کاسۀ همسایه دادن است
دانی که چیست بخیۀ زخم زبان خلق
دندان ز درد بر سر دندان نهادن است
بگشای لب که آمد و رفت نفس ترا
هر دم بعمر گرم عنان کوچ دادن است
رم خوردۀ تو الفت کس کی کند قبول
دل برگرفتن از تو دل از دست دادن است.
# # #
گفتم از قطع نظر کوته کنم سودای زلف
چشم حسرت حلقۀ دیگر به این زنجیر بست.
شکن طرف کلاهش بنظرها نقاش
دامن خیمۀ لیلی است که بالا زده اند.
بی بصیرت را عنان در دست نفس سرکش است
میبرد هر جا که میخواهدعصاکش کور را.
از طپیدنهای دل رو میدهد افغان مرا
گر بود چون زنگ دندان بر سر دندان مرا.
قامت خم گشته پشتیبان کنج عزلت است
این کمان چون چله میگردد کمند وحدت است.
چون قدت خم گشت از تیر اجل غافل مباش
کز برای گوشه گیری این کمان پیچیده است.
سر رشتۀ وجود و عدم بستۀ منست
من در میانه همچو گره هیچکاره ام.
دل چو بگشاید بخاطر صد گره پیدا شود
عقدۀ سیماب افزونتر شود چون واشود.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 370)
از وزرای سلطان ابوالمظفر رکن الدین ملک ارسلان بن طغرل بن محمد بن ملکشاه بوده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 520 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قِ)
کاشی. از شعرای پارسی گوی مقیم هند: مشهور به باقرخورده (خرده ؟) اصلش از کاشان بود و از آنجا به هندوستان رفته و هم درآنجا بوطن معهود شتافت. صاحب دیوان است. از اوست:
شب نالۀ من گوشزد مرغ چمن شد
بیچاره گرفتار گرفتاری من شد.
گویند در مدح ابراهیم عادلشاه قصاید گفته و جایزه نیافته و در این حال معلوم میشود که مولانا ظهوری خراسانی مداحی آن شاه کرده وصلۀ معقول یافته، بعد از استماع این خبر آتش حسد در کانون سینه مشتعل شده این رباعی را گفته بخدمت آن پادشاه فرستاده جایزه یافت:
خوارند دو جا بدهر ارباب سخن
نزد شه غزنین و شهنشاه دکن
بیجا صله بردند ظهوری و حسن
بی جایزه ماند شعر فردوسی و من.
(تذکره آتشکدۀ آذر ص 241).
او در قرن 11 هجری قمری از کاشان به هندوستان مهاجرت نموده است. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ کَ)
در تاریخ بیهقی نام وی بدین سان آمده است: و بیاید در تاریخ پس از این بابی سخت مشبع آنچه رفت در سالاری تاش و کدخدائی دو عمید بوسهل حمدوی و طاهر کرخی که در آن بسیار سخن است تا دانسته آید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 282). و در فهرست اعلام همین چاپ بین الهلالین نوشته اند: (شاید طاهر دبیر). رجوع به طاهر دبیر شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ)
معروف به شاه طاهر کاشانی فرزند رضی الدین اسماعیلی. حسین شاگرد محقق خضری مؤلف کتاب (الحیدریه) فی شرح الجعفریه الکرکیه که آنرا بسال 950 هجری قمری تألیف کرده است. (الذریعه ج 7 ص 125). رجوع به ج 2 ص 406 و ج 3ص 6 و ج 4 ص 513 و ج 6 ص 42 و 142 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ)
وی الکن بود و بجای قاف و کاف، تا میگفت، و او یکی از ملازمان میرزا مهدی که معشوق میرنجات بود بشمار میرفت. از شرح گل کشتی. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صِ رِ)
ناصرالدین، متخلص به ناصر. هدایت آرد: ’از اماجد فضلا و از اعاظم شعرای متقدمین است’. او راست:
دو چیز هست که جزنام از او نشانی نیست
وفای عهد در این عهد و سایۀ عنقا.
* * *
زین آستان خاکی طبعم ملول شد
ای مرغ روح وقت نیامد که برپری.
رجوع به مجمعالفصحا ج 1 ص 636 و هفت اقلیم، ذیل اقلیم چهارم شود
لغت نامه دهخدا